مسئول؛ عجب تحفه‌ای

در سفری که مارکو به دیار خوز داشت با تحفه‌ای عجیب و محیرالعقول رو به رو شد به نام “مسئول”!

چه برایمان آورده‌ای مارکو؟

مارکو گفت: برایتان از دیار خوز، تحفه‌ای آورده‌ام، که گرچه کارایی خاصی ندارد ولی محک‌زننده‌ای قوی و شگرد دان قهاریست.

پیر ریشو دستی بر محاسن کوروش‌طورش کشید و متفکرانه گفت: اومممم محک زننده!!!

در این بین کارگردان دستور می‌دهد دوربین را به سمت درباریان دیگر بچرخانند و فیلم‌بردار نیز در طاعتی که موجب قرب است، خواسته را اجابت می‌کند.

پس در این سکانس، درباریان را می‌بینیم که آنها هم مشتاقانه منتظرند آن تحفه را ببینند، در این لحظه هر کدام یک بازی ریز زیر پوستی از خود نشان می‌دهد؛ حتی به غلط.

آن پیر ریشو خطاب به مارکوی حوصله سر بر می‌گوید: خب جوانک بنال که وقت تنگ است و لحظات به پخش جومونگ۳ نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود.

مارکو نالید: ای سرورم، من از دیار خوز برای شما تحفه‌ای آورده‌ام که در آن سرزمین به او می‌گویند «مسئول»! از مردمان سرزمین خوز پرسیدم این مسئول به چه کار آید اما آنقدر که به هیچ کار نیاید، هیچ یک پاسخی نداشتند. اینبار از مردمان ریبُن زده نیز پرسیدم که مسئول چه می‌کند، آنها گفتند لاف می‌زند(وعده می‌دهد)، بر زبان راندم حداقل بگویید چه ویژگی‌هایی دارد، که در این بین پیرزنی متمول که او را شوگرمامی می‌نامیدند خطاب به من گفت پاسخگو نبودن از ویژگی بارز مسئولان است.

مارکو رو به درباریانِ شگفت‌زده گفت: جانم برایتان بگوید که در تحقیقات گسترده و برگرفته از مقالات آی اس آی چنین برداشت، استنباط و نتیجه‌گیری کردم که مسئول، تکه سنگیست چون آیینه عبرت. شما درباریان می‌توانید به او نگاه ‌کنید تا به کار و تلاش وا داشته شوید و گرنه از فرط بیکاری شما نیز به تکه سنگی تلقی می‌شوید که برای دیگران آیینه عبرت خواهید بود.

یکی از درباریان که گویا از دوستان تهیه‌کننده بوده و تک دیالوگی را به قیمت گزافی خریده بوده، درباره تحفه گفت: عثلِ(عسل)، عثلِ لامصب.

پیر ریشو که گاهی زبانش به دندان‌های مصنوعی‌اش گیر می‌کند و قادر به تلفظ صحیح کلمات نیست، گفت: مسئول! عجب حقه(تحفه) خوبی.

مارکو گفت: ای پیر، ای قربانت گردم، این را برگزیدم از میان آن همه خوبان و تحفه‌های ناب؛ قرمز به شرط چاقو!

پیر ریشو گفت: برایمان بیشتر بگو “چطو به ای گیر دادی”؟

مارکو که می‌دانست میوه قیمت خون آدمیزاد را یافته، چنگ زد و موزی برداشت و در آنی موز را بلعید و گفت: می‌گویند هر چه مسئول کم‌کارتر و پاسخنگوتر؛ آیینه‌‌ی عبرت بهتر. همچنین می‌گویند دیار خوز در این زمینه رتبه نخست را دارد و در صدر جدول است لذا پس از سفرهای متعددی که داشتم این مسئول را از یکی از شهرهای دیار خوز برایتان آورده‌ام که آنجا لقب “شهردار” را دارد. او فرد عجیبیست به طوری که از خزانه بلدیه خودش به خودش ۲ میلیارد عیدی داده. مردم آن شهر می‌گفتند دولت هزاران میلیارد به عنوان عوارض آلایندگی به شهرداری داده است ولی ما هیچ تغییر چشمگیری در سطح شهر نمی‌بینیم.

پیر که مغزش از حرف‌های مارکو گیرپاژ کرده بود و از آنجا که زمان هم هر لحظه به پخش جمونگ نزدیک‌تر می‌شد و نیز به سبب تذکری که نویسنده با ایما و اشاره بر او روا داشته که بساط را زودتر جمع کن تا نثر به اتمام برسد و طولانی نشود، گفت: مارکو ای جوانک خیره سر و زبر دست تو را سپاس که با این تحفه، عجب حقه‌ای به من آموختی. من نیز زین پس در اقدامی محیرالعقول از جیب رعیت به خودم عیدی می‌دهم.

مارکو ضمن بیان «یور ویلکام» اظهار کرد: ای پیر، خوز تا دلت بخواهد از این مسئولان تحفه دارد، اگر مجددا گذرم به آنجا خورد یکی دوتا دیگر برایتان می‌آورم که حتی از آنها بیاموزید چگونه وعده دهید و عمل نکنید و یا در انتخابات دستکاری کنید و حتی چگونه با وجود بیکاری سرسام‌آور از مدیر گرفته تا آبدارچی همه را پروازی انتخاب کنید.

پیر گفت: مارکو بده شیش و مابقی را بگذار برای بعد، گویا خوز معدن اسرار است و باید سر حوصله بنشینیم و صحبت کنیم؛ زمان تنگ است من هر چه زودتر باید خودم را به تی‌وی روم برسانم.

مارکو ضمن بدرقه پیر گفت: داستان‌های بسیار از شهرهای خوز دارم و بهترینش درباره ۱۳ عضو شورای یکی از شهرهاست؛ آنها در شورا به جای شور به طناب‌کشی، اپمبه اشغالی و قایم باشک بازی می‌پردازند. داستان‌هایی بس شنیدنی دارم برایتان ای پیر.

پیر در حال عظیمت گفت: اوکی، بای.

گفتنیست مارکو در یکی از سفرهایش عینک ریبُن که قدمتی دیرینه در کره زمین دارد را به عنوان تحفه برای پیر آورده بوده است لذا پیر در جریان چیستی و چرایی عینک ریبُن قرار دارد.

فاطمه طاهری

انتهای پیام/